از قدیم ندیما گفتن سلام سلامتی میاره...البته واسه خودشون گفتن.ما که همیشه اول سلام میکنیم ولی حال و روز ما رو ببین...
خلاصه خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه.اینجانب پشت دستمو داغ کرده بودم که دیگه این اتفاق نیفته٬ولی افتاد....
داشتم خودمو یواش یواش فرامیش می کردم.داشتم کاری می کردم سریع تر برم اونور در جوار شیطون٬ولی نشد...
خدا کاری کرد موجودیو ببینم که منو از این رو به اون رو بکنه.یه حسُ پنهون.یه امید...یه یاور...یاور همیشه مومن:
ای به داد من رسیده......................تو روزای خودشکستن
ای چاغ مهربونی..........................تو شبای وحشت من
خلاصه چشای صاب مردم به چشاش بند شد .ساعت ها نگاش می کردم.احساس می کردم اون می تونه بهونه ی زندگیم باشه:
تو رو اون لحظه که دیدم..............به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم................. که اونو هیجا ندیدم
تو رو از نگات شناختم................قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم با................ تو یک خاطره ساختم
الان من اونو دارم ................و می خوام تا آخر این راهو برم...به همراهی و کمک اون....
می دونه من عاشقشم ............
ازش می خوام عاشقم باشه..........